شعر در مورد دل شکستن هنر نیست مولانا و دل گرفته سهراب سپهری

خبرش گم بشود
دل شکستن نکند
مایه ی فرهنگ شود
شعر در مورد دل شکستن
مردم بیدرد را دل از شکستن ایمن است
گوشه این فرد باطل از شکستن ایمن است
با دل آگاه دارد کار عشق سنگدل
بیشتر دلهای غافل از شکستن ایمن است
شعری در مورد دل شکستن
کلام هیچ مدانان به مردم همه دان
هزار پله گرانتر ز کوه الوندست
به کام طفل مزاجان سنگدل صائب
شکستن دل ما چون شکستن قندست
شعر درباره شکستن دل
به قدر آنچه شوی پست سربلندشوی
عیار جاه عزیزان ز چاه می گیرند
شکستن دل ما را پری رخان صائب
کم از شکستن طرف کلاه می گیرند
اس ام اس غمگین دلشکسته
تو دل منو شکستی ولی من دل تو رو نمی شکنم
چون یک دل شکسته بهتر از دو دل شکسته است
شعر در مورد دل شکستگی
نمی باید در امید بستن
نمی شاید دل عاشق شکستن
ترا باید بزرگ امید بودن
چو سایه در پی خورشید بودن
شعری درباره شکستن دل
دل پر داغ، لاله زار بهشت
سر پر شور، قصر پر حورست
در شکستن بود حلاوت دل
شهد در کسر شان زنبورست
شعری در مورد دل شکسته
چون مراد تو دل شکستن ماست
دل بتو داده ایم تا شکنی
سر ما و آستانه در تو
گر به صد پاره بارها شکنی
شعر زیبا در مورد دل شکستن
ز چهره حال دل زار من عیان باشد
که از شکستن دل رنگ ترجمان باشد
ز عمر رفته مراآه حسرت است نصیب
که گرد لازم دنبال کاروان باشد
شعر در باره ی دل شکستن
تعیین دل مکن بر خوبان سنگ دل
زیرا که در شکستن دلها معینند
گر بشکنند شیشه دل را غریب نیست
سیمین بران که سخت تر از کوه آهنند
شعر در مورد عاشق دل شکسته
برنج و راحت او دل نه بستن
طلسم نه سپهر او شکستن
فرو رفتن چو پیکان در ضمیرش
ندادن گندم خود با شعیرش
شعر زیبا در مورد دل شکسته
مکن، ای پسر، که وفا کن به روزگار و مدت
من ازین صفت بگردم، تو بدان صفا نمانی
دل اوحدی شکستن، ز میانه دور جستن
نه طریق دوستانت و نه شرط مهربانی
شعرهای زیبا در مورد دل شکستن
نباید دوستان را دل شکستن
که چون بشکست نتوان باز بستن
دلی کو را نظر باشد به حالت
ز نور او بیفزاید جمالت
شعری درباره دل شکستن
بتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
مگر شکستن دل پر کند ایاغ مرا
شبی که دیده کنم روشن از تماشایت
فتیله مد تحیر بود چراغ مرا
شعر در مورد شکستن دل
زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد
توهم مگذارد امان شکست شیشه دل را
نم راحت ازین دریا مجو کز درد بی آبی
لب افسوس تبخال حباب آورد ساحل را
شعری در مورد شکستن دل
هرکه برگش دهد شکستن دل
بشکند شاخ عمر و بر نخورد
چون به نیکان کسی بد اندازد
بدش افتد چو نیک درنگرد
۱٫ شهریار:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
۲٫ سعدی:
گفتی که مهر من نرود از دل تو بیرون
این وعده بود که کردی آن روزگار شیرین
گفتی که چون ز جان برآیم ز پیش جانان
خواهم که بر سر خاک من بنشینی گریان
نه بر سر خاک من آمدی نه به دل رفتی
این بود عهد و پیمان که با من بستی یاران
۳٫ مولانا:
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود
۴٫ فاضل نظری:
رفتی و بعد از تو گمان کردم که میمیرم
در خود شکستم، خرد شدم، لیک نمردم
شاعر شدم، دفتر شعرم پر از اسم توست
اصلاً برای همین شعر گفتم که نمردم
۵٫ فریدون مشیری:
کوچهها باریک و پیچاپیچ
از ره دور آمد یار عزیز
در دل من آتش عشق و امید
باز در آن خانه گشودند دریچ
آمد و با خود آورد بهاران
شاخهها گل کرد و چمن شد خرم